حسین داد دانشمند کوچک بامیانی اولین موشک زمین به هوای خودرا که سه کیلومتر بورد دارد،موفقانه آزمایش کرد. این فضا پیمای کوچک ازقطعات چوب،اهن،گج وبعضی ترکیبات کیمیاوی دیگرساخته شده است. حسین داد قبلا یک دستگاه اسکواتور نیز ساخته بود. وی میگوید هوای رفتن به مریخ را درسر دارد...
خبر هیجانانگیز و خوشحالکنندهای بود. بخش مهمی از کودکان مهاجر افغانستانی در تمام این سالها به دلیل مشکلات مالی قادر به تحصیل در مدارس دولتی ایرانی نبودند و به همین ترتیب علاوه بر اینکه از آموزش و پرورش رسمی جمهوری اسلامی محروم میشدند، به مسیرهای پرمساله دیگری میافتادند.
این مانع بزرگ ظاهرا امسال برطرف شده بوداما...
2. الان چند روزی است که مدارس دولتی، برگهای به کودکان مهاجر افغانستانی دادهاند که روی آن این متن کوتاه ذکر شده است: ولی محترم دانشآموز... با احترام به استحضار میسد عطف به بخشنامه شماره 2500/44970/340 - 93/9/12 شهریه پرداختی فرزند شما در پایه ...به مبلغ... میباشد. خواهشمند است مبلغ اعلام شده را حداکثر تا تاریخ ( تاریخ ذکر شده معمولا 2 تا 10 روز بعد از تحویل برگه است)به شماره حساب....اداره کل آموزش و پرورش واریز و اصل فیش را به مدیر مدرسه تحویل دهید.
آب سردی روی مهاجرین افغان که امسال کودکانشان را با هزار امید و آرزو روانه مدرسه کرده بود. مبلغ اعلام شده در اکثر پایههای تحصیلی معمولا 2 برابر نرخ سال گذشته است.
3. ماجرا چه بود؟ ماجرای سادهای بود. در متن خبر ایرنا گفته شده بود که مدارس فعلا از دریافت شهریه خوددداری کنند و تا تعیین تکلیف نهایی فقط به اخذ تعهد پرداخت از کسانی که واجد شرایط معافیت نیستند، اکتفا شود. متن خبری که تیتر غوغاگرایانه آن و مانور بعدی رسانههای طرفدار دولت اساسا مانع از دیده شدن آن شد و حالا مهاجرین افغانستانی ماندهاند و مشکلاتی که این مانور تبلیغاتی برای آنها به جا گذاشته است.کدام مشکلات؟ فقط به چندتایشان اشاره میکنیم:
اول: میزان شهریه نسبت به سالهای پیش به طور میانگین 2 برابر شده است.چیزی بین 200 تا 360 هزارتومان.
دوم: سالهای گذشته مهاجرین با علم به اینکه باید شهریهای در تاریخ معینی بپردازند شروع به جمعآوری و پسانداز این هزینه مالی میکردند تا این ماجرا مشکل حادی در زندگیشان به وجود نیاورد. اما این بار با این پروپاگاندای دولتی خیال کرده بودند که شهریهای وجود ندارد و اینجا در وسط سال یکباره با درخواست پرداخت مبلغی مواجه شدهاند که برای یک خانواده سه نفره به 1 میلیون تومان میرسد و حالا باید 2 روزه این مبلغ را هم پرداخت کنند.یک شوک روانی بزرگ در آستانه پایان ترم اول تحصیل کودکانشان.
سوم: تاثیر منفی این نوع دریافت شهریه و تبلیغ منفی این اقدام برای جمهوری اسلامی ایران روی ذهن و روان کودکان مهاجر غیرقابلانکار است. اگر آنها از همان ابتدا با مانع مالی برخورد میکردند و نمیتوانستند در مدارس درس بخوانند خیلی راحتتر میتوانستند با این قضیه کنار بیایند و حالا در وسط سال درست بعد از گذشت چند ماه از اخت شدن با محیط مدرسه و بدون با همکلاسیها و معلمها، خیلی از آنها مجبورند که تحصیل را ترک کنند و این خاطره بد از جامعهای که نگذاشت آنها درس بخوانند و فریبشان داد تا ابد در ذهنشان باقی خواهد ماند.
4. از این جور ناشیگریها و تصمیمات یکشبه در مسیر مدیریت ماجرای مهاجرین افغانستانی کم نیست. تصمیماتی که دقیقا چیزی جز هزینه برای نظام متعالی جمهوری اسلامی ایران به وجود نمیآورند. کسی چه میداند که پشت پرده این ماجرا چه بوده است، اما نهایتا تفاوتی نمیکند، این ماجرا دوباره باعث مسالهسازی برای نظام شد. به بهانه یک بازی تبلیغاتی. واقعا میارزید؟
* «ساره گل» دختری افغان است که نامهای سرگشاده نوشته و به دفتر روزنامه فرستاده است. عنوانش، بازگو کننده محتوایش بود:«اگر بارگران بودیم، رفتیم»؛ اما تلخ...
*او نوشته بود:«ایرانی عزیز مرا ببخش اگر با مهاجرت اجباری، از دست جنگ، از دست بنیادگراهای مذهبی(طالبان زن خفه کن)،پا به خاکت گذاشتم. مرا ببخش اگر از نانت استفاده کردم، نانی که حق بچههایت بود. مرا ببخش برای تمام
آب و برق و گازی که- هرچند با پرداخت پول- استفاده کردم. مرا ببخش اگر از صفحات وبت برای درددل شخصی استفاده کردم.
*مرا ببخش اگر در کوچهها و خیابانهایت راه رفتم و قدم زدم. مرا ببخش اگر پدر و برادر کارگرم روی ساختمانهایت و زمین کشاورزیات کار کردند و یک فرصت شغلی را شاید از پدر و برادرت گرفتند. مرا برای همه چیز ببخش. میدانم با همه
پوزش خواهی، باز بدهکارم، بقیه بدهکاریهایم را ببخش.
*ایرانی عزیز، ازت ممنونم که به من جا و پناه دادی تا به این سن برسم. سپاسگزارم که گذاشتی از هوای اکسیژن پاک خاکت، نفس بکشم. تشکر که گذاشتی چند سالی بر نیمکتهای کلاس درست بنشینم و از گچ و تختهات استفاده
کنم. البته من در مدرسه خودگردان افغانی درس میخواندم، ممنونم که اجازه دادی چند سالی در مدرسه خاک تو و پیش معلمهای ایرانی نیز درس بخوانم.معلم ایرانی از تو هم ممنونم که به من خواندن و نوشتن یاد دادی.
*شاید برای همین از این که گاهی مرا به گناه فقط افغانی بودن، تحقیر کردهای، بخشیدمت...»ساره گل در ادامه نامهاش از ایرانیهایی نوشته که به افغانیها توهین میکنند که من نه تنها از نوشتن دوباره آن احساس شرم میکنم،
بلکه از خواندن آن هم شرمنده شدم. بعد هم نوشته:«بد و خوب در هر قومی هست. همه افغانیها تجاوزگر و جنایتکار نیستند. خائن، و]... [ نیستند. مثلا برادر و پدر من برای بزرگ کردن من در خاک خوب شما، یک عمر و روزی 10تا12
ساعت کار توانفرسا و کارگری کردند و دست از پا خطا نکردند. به هرحال اگر بارگران بودیم، رفتیم. قبلا نمیتوانستم، چون بچه بودم ولی اینک که بزرگ شدهام میتوانم به کشورم برگردم تا دیگر بهم نگویند: افغانی]...[ و ]... [ و در جواب
من به جای دو کلمه حرف دوستی که هزینهای ندارد... ناسزا بنویسند.»
فرار كن!!! آخه به چه جرمي فرار كنم ، مگه من چيكار كردم كه بايد فرار كنم ، قتل كردم ! دزدي كردم ! به ناموس مردم تجاوز كردم ! ... اخه بي معرفتا من كه چشمم از همه شماها پاكتره من كه بيشتر از همه شما حلال و حرام سرم مي شه ، منو چه مونده به خلاف ....
ولي متاسفانه قبل از اينكه فرصت داشته باشي جواب بدي بايد فرار كني ، البته اگه موفق بشي كه خوبه، زيرا جرم تو از همه
من یک افغانم وافغان بودن افتخار من است من می خواهم باافغان بودنم به جهانیان ثابت کنم که یک افغانی چه توانایی ها واستعدادهای بلقوه ای داردومی تواند درتمام عرصه هاحرف اول را بزندبدون اینکه هویت (افغان)بودنش را پنهان کند باشماهایم ای کسانی که می خواهید امتیازات جهت پیشرفت راباتغییرهویت من بدهید نه هرگزاین کار شما عملی نخواهدشدبلکه به شما ها ثابت خواهم کردکه باافغان بودنم وبدون تغییرهویت خویش نیز میتوانم پیشرفت کنم وبه قله های رفیع علم وکمالات انسانی وانسانیت برسم آری افغانی افتخامن است سرفرازی من است افغان بودن به من درس زندگی آزادگی شجاعت فداکاری در راه آرمان های انسانی سعادت خوشبختی همت وتلاش وکوشش بی وقفه درراه علم ودانش ودرس انسانیت آموخت باری دیگرمی گویم ای خریداران هویت تغییرهویت من خواب وخیالی بیش نیست. افتخار میکنم یک هزاره ام وبالاترازآن یک افغانستانی ام
رفتم به خواب ناز همه ماهوارهها اما نبود اشک شما ماهپارهها اشک شما که تلخترین عکس عصرهاست عکسی که خواب مانده سر خار و خارهها ناقوسها فریفته دنگ دنگ خویش نام خلیفههاست اذان مناره ها دیدم هزار بار و فرو ریختم ز شرم قلب شما شکست به جرم قوارهها در هیچ متن نام شما اصل قصه نیست جاری است مثل اشک همیشه کنارهها «کاتب» که بغض تلخ قلم بود، سالها با نامتان گریست به رمز واشارهها *** شیرین نشد نگاه تو با هیچ نوع قند بادام تلخ بوده نژاد هزارهها
سلام اي دختران چشم بادامي!
من امشب شعر چشمان شما را ميسرايم باز
چقدر از دست چشمان شما كام زمين تلخ است
پريشب پيش «بابا» رفته بودم من،
دلش خون بود
دو چشمش مثل چشمان شما شرمندة «البرز» و «كارون» بود
پريشب مادرم كابل
تمام گيسوانش را به دستش كند و در درياي هامون ريخت
خودش ديوانهآسا، سر برهنه
خويش را انداخت
ميان موجهاي ياغي هلمند
به كام موجها فرياد ميزد
كجا شد دخترانم!
دختران چشم بادامي
سلام اي دختران چشم بادامي!
به هر باري كه چشمانم به چشمان شما افتاد،
با خود آرزو كردم
كه كاش، اي كاش من هم قطره اشكي ميشدم
يك روز
و ميغلتيدم از مژگان خونين شما بر خاك
شبي در خواب ديدم مادرم
لب يك جوي پُرخون ايستاده
مختصر ميخواند
دو مرغي ناگهان از آسمان آمد
و هردو بالهاي خويش را در جوي پُرخون شست
همينكه مرغها برخاست
دمادم جوي خون خشكيد
و مادر پَر درآورد و به سوي آسمانها رفت
چه كس از جمعتان خواب مرا تعبير خواهد كرد؟
الا اي دختران چشم بادامي!